پارت۱

"(رُمـــــــــانِـــــــــ دِلِــــــــــ بــــــــی قَــــــــرارِ مَـــــــــنــــــــ")
کلا یک سال بود که نیکا ایتالیا بود
منم دلم میخواست پیشش برم ولی نمی‌تونستم
ولی تا وجود اینکه ارسلان بود خیالم خوب بود ناراحت نبودم
ارسلان کنارم بود یعنی هیچی تو دلم نباید ناراحتی باشه
من:اومممممممم ارسلان
ارسلان:جان
من:میگم عمارت رو دوست داری
ارسلان:خوب این چه سوالیه معلومه که دوست دارم
توی عمارت سه تا اتاق هس یکی واسه نیکامیر
یکی پانیممد
یکی اردیا یعنی ما
خیلی خوب همه دور هم جمع شده بودیم
من:بچه ها
بقیه :هوم
من:هوم چیه بله
بقیه:حالا بله
من:میگم بریم دبی
ممد:پانیذ راست میگه بریم؟
ارسلان:اگه بریم ممدو نمیبریم
ممد:چرا🥺
نیکا:کی بریم
امیر:ما نمی‌ریم برنامه نریز
نیکا:چرا
امیر:خوب همینه که هست
نیکا:من الان فقط با تو رلما
امیر:یعنی فقط رلمی هر جا میخوای تنها بری
نیکا:اره
دیانا:دعوا نکنین اصلا نمی‌ریم
ارسلان:اره راست میگه نمیریم پولمون کجا بود
ممد:من شرکت تو کار میکنم پول دارم خودم میرم😁😁


اِدآمِـــه دآرَد



ادامه دارد
دیدگاه ها (۴)

هر سوالی داری بپرس جواب بدم

پارت ۲

توجه توجه توجه

https://harfeto.timefriend.net/16991293933010 هر سوالی داری ...

j_k رمان

معشوقه دشمن P²⁵اینو فهمیده بود که هیونا هم از گفتن اتفاق رخ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط